حرف اول پست: نمیدونم چقدر در مورد تله های شخصیتی شنیده باشید؛ تله هایی مثل تلۀ بی اعتمادی، تلۀ رها شدگی، تلۀ مهرطلبی و چند ده تلۀ شخصیتی دیگه، که مبحث خیلی مفصلیه (مبحث اصلی اکثر روان درمانگرهای معاصر هست) و هیچ کس به خوبی خودشون نمی تونه توضیحش بده، ولی خلاصش میگه که متأثر از رفتارها و تربیت والد غالبِ ما در کودکی (مثل پدر مادر معلم یا .) یک سری تله ها در شخصیت ما شکل می گیره که ناخودگاه ما همیشه سعی در اثبات درستی اون تله ها داره. یک مثال خوبش تلۀ بی اعتمادی هست که پدر و مادر به بچه میگن توی دنیا به کسی نمیشه اعتماد کرد. حالا ناخودگاه کسی که این تله رو داره چی کار می کنه؟ همیشه میره سراغ قراردادهایی که سرش کلاه بره، همیشه بندهایی توی قراردادهاش میچپونه که حسابی مالشو بالا بکشن، همیشه میگرده و آدمهای قالتاقی رو پیدا میکنه برای معامله که یه کلاه گشاد بذارن سرش که چی؟ که آخرش که سرش کلاه رفت تله ش بیاد رو و با طنین صدای شفاف و واضح توی مغزش بگه: "دیدی گفتم به آدمها نمیشه اعتماد کرد؟!" این آدم خیلی ناخودآگاه کلا با آدمای سالم معامله نمیکنه، چون تله ش (و عقایدی که از کودکی باهاش شکل گرفته) زیر سوال میره. این آدم یه قانون نانوشته داره که میگه نباید با آدم صادق معامله کنم، وگرنه ثابت میشه که همۀ آدمها هم غیر قابل اعتماد نیستن و این یعنی مرگ فرضیۀ تلۀ من و مرگ شخصیتی که دنبال خودم از کودکی و با اقتباس از والدینم دنبال خودم کشوندمش.

خوب، پس این جمله هایی که ما آدما هی زبونی تکرارشون می کنیم و به درستیشون اعتقاد داریم و یه جورایی خوراک محافل گفتگو و نوشتاری ما هستن، معمولا خطرناکترین اعتقادات ما هستن. من طبق همین آموزش تله های شخصیتی، اعتقاد دارم اگر آدمی شروع کنه مدام تعریف کردن از چیزی در مورد خودش، خیلی ناخودآگاه هی شروع میکنه در اون جهت گام برداشتن تا همچنان هم داستان های مشابه داشته باشه که نقل گفتگوها و محافلش باشن و برای دیدار بعدی با دوستاش یا برای پست بعدی بلاگش داستان کم نیاره. برای همین هم هست که تقریبا یک سالی هست خودآگاهانه سعی کرده بودم تعریف کردن داستانهای خرج و مخارجم توی رابطه هام رو کنار بذارم، و این تعریف نکردنشون کمابیش تأثیر هم داشته توی کاهش این داستان سازیهام و ماجرای بده بستونهای مالی من توی رابطه هام نسبتا کمتر شده بود. و الان هم که بعد از 6 سال تصمیم گرفتم این مطالب رو مکتوب توی بلاگ بیارم، خیلی خیلی باید حواسم باشه دوباره توی اون دام سابق نیفتم. و امیدوارم که این مطالب بهونه ای باشه برای پایان دادن به این داستانهای مالی. و یک وقت بهونه ای نشه برای من که باز برم خرج کنم و بیام داستانهای خریتهامو اینجا تعریف کنم برای جلب توجه. جلب توجه خطرناکترین نیرو محرکۀ رفتارهای بشره از نظر من :/ (مثل داستان روباه و زاغ و پنیرشون)

اتفاقای این چندروز (تذکر: داستانها خیلی با جزئیات بیان شدن و احتمالا از حوصله خواننده خارج هستن، در واقع ترجیح میدادم این بخش رو رمزدار بنویسم، فقط خودم میخوام دقیق نقطه ای که ترس از دست دادن باعث میشه دوباره برگردم سمت دخترها رو پیدا کنم):

 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پیکاسو هنر پارسي استور چوبي استيل چهرازی فروش دوربین مخفی وبلاگ اميرحافظ اردشيري موسسه فرهنگی هنری رهگذر Eric دانلود پکیج های رایگان فروشگاه